.Cause one day I will be a memory

.Cause one day I will be a memory

00:00

13:15 1402/12/10 - Lian

که هستی ای مرگ؟ می‌دانی که هنوز هم می‌خواهمت؟ که هستی که دائما می‌نویسمت؟ که هستی که هر جا می‌روم تکه ای از تو می‌بینم اما گویا اجازه ی دیدنت را ندارم؟ شاید هم چشمانم را از مقابل گرفته و به پایین دوخته ام. می‌دانم که روزی چانه ام را می‌فشاری و به سمت خودت می‌گیری و با چشمانی اشک‌بار به چهره ی ملال انگیزم نگاه می‌کنی و ثانیه ای مهلت به افکارم نمی‌دهی..اما اشکال ندارد، چه بتوانم در مورد آن تأمل بکنم یا نه، قسمتی از من، حتی اگر شاد باشد به تو فکر می‌کند. برای همین است که شاید آن چهره ی بی رمقی که می‌بینی، لبخند مضحکی بر لبانش باشد. هر چند می‌دانم که فرقی به حال تو نمی‌کند..

~
خود را "بد" خطاب می‌کنی در صورتی که هزاران بار من را از زیبایی ات به گریستن وادار کرده ای. می‌دانی..تو فقط فکری در گنجینه ی افکار من نیستی..یا حتی رهگذری که باعث می‌شود چشمانم را بدزدم و به مکان دیگری بسپرمشان. نگاهم شاید تو را لمس نکرده باشد اما.. می‌دانم تو همان دختری هستی که با خود فکر می‌کند شنونده ای ندارد. همان دختری که باعث می‌شود خوشحال، ناتوان و نگران بشوم. همان دختری که حرف های نزده‌مان دلیلی شده بر اتاق بزرگی با دری قفل و کلیدی گم‌شده در مغزم. احتمالا اگر روزی دوباره به تو برسم آن مرد قد بلند با چشمان پر اشکش منتظر من است..اما چه کنم که صبر و تحملی در من نمانده است؟ شرم آور است.
می‌گویی چه کنم؟ پاک عقلم از دست رفته است دوستِ خوبِ من. داستان ها است که نگفته ام و نشنیده ای، داستان ها است که نگفته ای و نشنیده ام.
می‌دانی؟ لبریز از انجام نشده ها هستم.
همین هستیم، ما انسان ها همین هستیم. لبریز از "انجام نشده ها". و این‌جا هیچ‌کس به انجام نشده ها توجهی ندارد عزیز کرده ی من. برای همین است که اگر نامم را بپرسند خود را "صفر" معرفی می‌کنم و اگر روزی بگویند آیا عاشق شده ای یا نه..تو را معرفی می‌کنم "منفیِ صفرِ من". تو نه برای من تعریف شده ای نه این جهانیان.
از مرگ شروع کرده ام و به تو رسیده ام. نه به خاطر این‌که مرگ پهلو به پهلوی تو راه می‌رود..نه. هر چه بنویسم پایانش تو هستی. فقط تو.